شب يلدا

0 نظر
وسط اتاق ،‌در ميان موج نور نارنجي رنگ دم غروب ، وقتي مرد موهاي خيس همسرش را با برس شانه مي كرد ،‌ در يافت كه بهشت را همين جا ،‌روي زمين يافته است
كامنتهاي شما قشنگ ترين تبريكاتي بود كه تو اين چند روز بهم گفته شدند. از همه تون متشكرم .
» ادامه مطلب

روزي مبارك برايAlimali

0 نظر
«... در لباس سپيد عروسي و گلهايي بر موهايش نشسته و همراه نواخته شدن موسيقي آرام آرام به سوي محراب قدم بر مي دارد و واعظ انجيلش را بر مي دارد و به سوي او بر مي گردد :« آيا اين مرد را به همسري خواهي گزيد؟ تا زير سايه خداوند عشق بورزيد و شريف زندگي كنيد حال بگذاريد همه با من اين سرود را بخوانند تا هميشه در دلتان جاودانه بماند... بگذار عشقت بدرخشد چرا كه ما ستارگاني در آسمان هستيم بگذار عشقت پر فروغ بدرخشد تا روزي كه پر بگشايي»
In a Country Churchyard from Chris de burgh
» ادامه مطلب

مي فرمودين...

0 نظر

» ادامه مطلب

عاشق

0 نظر
زیر لب با خود می‌گفت :«اگر فقط یک جفت بال داشتم»‏‎ ‎فرشته‌ای که از آن حوالی می‌گذشت صدای نجوای ‏اورا شنید. دوری زد و به آرامی ‌پایین آمد و از او پرسید :«اگر بال داشتی چه می‌کردی؟». مرد جواب داد :«بال‌ها ‏می‌توانند مرا به نزد محبوبم ببرند». اشک از چشمان فرشته جاری شد. بال‌هایش را به مرد‎ ‎بخشید و خودش با پای پیاده ‏به راه افتاد. کمی‌بعد مرد را دید که با کیفی پر از طلا،‌ به کمک بال‌ها در حال گریز از دست پلیس‌های درمانده‌ای است که ‏بر فرشته‌هایی ‏‎ ‎که مفهوم محبوب را خوب نمی‌فهمند،‌ لعنت می‌فرستند‎ ‎
» ادامه مطلب

انتظار

0 نظر
پيرمرد دعاي آخر نمازش را خواند . به نقش و نگارهاي جانماز خيره ماند و با خود فكر كرد . به بچه ها يش فكر كرد كه ازدواج كرده و براي خود زندگي مستقلي تشكيل داده بودند. به سفر حجي كه رفته بود فكر كرد. به همسرش كه اكنون در زير خروارها خاك سرد ،‌ آرميده بود. به سفرهايش به دور دنيا. به همه كارهايي كه روزي آرزوي انجامش را داشت . كار ديگري مانده كه انجام نداده باشد؟ نه . اكنون اماده مرگ بود. حضورش را حس مي كرد. لبخندي زد و منتظر آمدن مرگ شد . اتنظاري كه سي سال ديگر به طول انجاميد . در تمام آن سي سال پيرمرد كار ديگري جز انتظار نكرد...
سورتمه سواري در حين مستي
» ادامه مطلب

زماني براي مردن

0 نظر
مهم نيست مرگ كي و كجا به سراغم مي آيد .مهم اين است كه وقتي مي آيد ، من آنجا نباشم.
وودي آلن
» ادامه مطلب

مزاج دهر تبه شد

0 نظر
« ... جهان بعد از مرگ جهان هوشياري هاست.هوشياري كه خيلي دير به دست مي آيد. فرد مرده نسبت به وقايعي كه از آنها اطلاعي نداشت ، اشراف كامل پيدا مي كند . وقايعي كه ممكن است در ارتباط با زندگي گذشته او باشند..» مرد كمي صداي تلويزيون را كم كرد. همانند شخصي كه در معرض وزش باد سرد و خيسي قرار گرفته باشد كمي لرزيد. به ياد دوست مرده اش افتاد. بعد از اين چگونه مي توانست بر سر مزار او حاضر شود؟ بايد اين موضوع را براي همسر دوست مرده اش نيز تعريف كند. مطمئن بود كه اوهم قادر به حضور بر سر مزار همسرش نخواهد بود.
ننواز ، مگه مرض داري؟
» ادامه مطلب